0 دیدگاه

با سلام من خواهر یک مصرف کننده هستم متاسفانه برادرم هرویین میکنه ما خانواده ای داریم که بسیار به هم وابسته ایم یک مادر بسیار مهربان داریم که تمام زندگیش بچه هاش  هستن ولی توی خانه ما ژدر ومادرم با هم خوب نیستن ودرواقع طلاق عاطفی گرفته اند برادرم را تاحال دور از خانه زندگی میکرد ما قبلا بوشهر بودیم وبعد اسباب کشی کردیم اومدیم شیراز همیشه مجتبی(برادرم که مصرف کننده است)کله شق بود وبرای خانواده دردسر درست میکرد خانواده به خاطر اینکه مجتبی با دوستان نااهلی مراوده داشت ودلایل دیگه به شیراز نقل مکان کردیم ولی مجتبی نیامد اون زمان مجتبی ۲۴ سال داشت وتازه فکر کنم با مصرفهای کوچک شروع کرده بود خانواده به خاطر اینکه او را مجبور به امدن کنند به حرف های او گوش نکردنند ورفتند شیراز به امید اینکه او مجبور میشود ومیاید ولی نیامد ۸ ماه مجتبی در تب تنهایی میسوخت وما در ماتم نبودن ونیامدن او سوختیم تا اینکه داییم به اوکمک کرد ودر مغازه خود به او کار داد همان موقع من دانشکاه بوشهر قبول شدم وهمانجا خانه ای اجاره کردیم وبا مجتبی با هم زندگی میکردیم دردسرتان ندهم ۴ سال به همین منوال گذشت مصرف مجتبی بالا میرفت خانواده در جریان بودند ولی او به حرف خانوتده توجه نمیکرد ودرواقع یک نوع احساس کینه نسبت به خانواده دارد یک بارها دیدم که مجتبی میخواست سر خود ترک کند ولی نمیتوانست .تااینکه به دختر عمویم علاقه مند شد عمویم در جریان تمام کارهای مجتبی بود با اوصحبت کردیم ومجتبی ازعمویم محلت خواست تا تمام کارهای شرا ترک کند وعمویم رضایت داد ولی یک مرتبه زیر همه چیز زد و مخالفت کرد به از این موضوع یک روز یکی از دوستان مجتبی یواشکی  سر راهم را گرفت وگفت که مجتبی گرفتار مصرف هرویین شده است تقریبا نزدیک به یک سال است .خانواده را در جریان گذاشتم ولی باز نتوانست ترک کنند تا این زمان من ومجتبی کنار هم زندگی میکردیم من شاهد خستگی ها نا امیدی وافسردگی هایش بوده ام ولی الان چند ماهی است که من ومجتبی به شیراز آمده ایم مجتبی را به کلینیک ترک اعتیاد بردیم وبه او متادون دادند ولی مجتبی طبق برنامه دکتر دارو نمیخورد وسر از خود دارو را کم میکرد به خاطر همین به گفته خودش میخواست یکهو همه چیز را ترک کند ووابسته به قرص نشود که این کار باعث میشد که نتواند بیش از ۳ روز دوام بیاورد این کار چند بار تکرار شده ولی فایده ای ندارد یک مشکل بزرگی که داریم این ایست که محله ما پر از موتد فروش است این خود بیشتر دردسر ساز است مجتبی با تمام وجود میخواهد که ترک کند ولی نمیتواند متاسفانه طاقت خانواده ام تمام شده ودر شرایط روحی وحشتناکی هستیم شب ها از صدای آه مادرم بیدار میشوم  مجتبی خیلی به کمک نیاز دارد ولی نمیدانم چه کار باید کنم دلم میخواهد بروم وبا عمویم صحبت کنم به نظر شما آیا ازدواج میتواند آن چیزی باشد که محرک مجتبی است برای زندگی دوباره کمکمان کنید مادرم پدرم برادرم وخواهرم از غصه مجتبی ذره ذره آب میشوند چه باید کنیم  

دیدگاهتان را بنویسید