سلام وقت بخیر خانم دکتر من فرزانه هستم (روز گذشته براتون ایمیل زده بودم و در موردشرایط زندگیم ازتون راهنمایی خواسته بودم) اول میخواستم تشکر کنم از پاسخگویی تون خانم دکتر من ۳۱ سالمه زمانیکه با این آقا آشنا شدم ۲۱ سالم بود (شهریور ۱۳۸۰) اون موقع به دلیل کم بودن سنم خیلی رفتارهای غلط داشتم درست خوب و از بد تشخیص نمیدادم با عقل ناقص خودم و تنهایی اقدام میکردم (نمیخوام کارهامو توجیح کنم) خانواده ها هم به جای اینکه راهنمایی کننو راه جلوی پامون بزارن چاه میزاشتن و شمشیراشونو از رو بستنو از زدن هیچ ضربه ای دریغ نکردن هدفشون به هم زدن این رابطه بود که به بدترین نحو اجرا کردن نه اونا به خواستشون رسیدن نه ما و عواقب خیلی بدی در پیش داشت که جبران ناپذیرن (پناه بردن سعید به دوستا و اعتیاد – کناره گیری از خانواده- فنا شدن منو از دست دادن همه موقعیتهام که جبرانی درش نیست (آب رفته به جوب برنمیگرده) خیلی دلم میخواد یکی باهام صحبت کنه که بی طرف باشه به خدا نفس کم آوردم احساس میکنم هیچکس درکم نمیکنه دلم میخواد از راهنمایی کنن نه نصیحت ! نمیدونن توی دلم داره چی میگذره همه سنگ خودشونو به سینه میزنن همش چشمم به اینه که سعید یک کاری انجام بده یک ذره امیدوار بشم ولی آتیش سعیدم دیگه گرمم نمیکنه همش من باید اونو حمایت کنم خیلی دروغ میگه خیلی. اصلا هیچ چیز رو جدی نمیگیره از کنار همه چیز راحت میگذره اصلا براش مهم نیست چه بلایی داره سر خودشو و من میاره الانم که نمیخواد دست برداره از این کاراش مثلا داره ترک میکنه ولی رفتاراش چیز دیگه ای نشون میده احساس میکنم دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم خودمم که دارم تموم میشم زندگیم از دستم رفت دیگه. بد آفتی افتاده توی زندگیم (اعتیاد سعید) تورو خدا کمکم کنید یک راهی جلوی پام بزارین با توجه به شرایطی که دارم منتظر جوابتون هستم
1 پاسخ
با سلام.در پاسخ به پرسش شمااز جملات خودتان استفاده می کنم.
(من ۳۱ سالمه زمانیکه با این آقا آشنا شدم ۲۱ سالم بود)ایا به گذشت زمان توجه کرده اید؟از زمان اشنایی شما ۱۰ سال وو احتمالا از زمان جدایی ۳-۴ سال می گذرد.اگر در این دهه از زندگیتان کار خاصی نکرده باشید (ادامه تحصیل٫آشنایی با فردی دیگر٫ دوستان جدید٫کار٫مسافرت و…)تجربه کسب نمود اید چرا که روابط میان فردی و درون فردی ٫مناسبت های اجتماعی و…دستخوش تغییر شده است.به زبان ساده تر فرزانه ۱۰ سال بزرگ شده و وارد ده سوم زندگیش شده است!برای سعید هم همین اتفاق افتاده است با این تفاوت که زندگی او سیر نزولی داشته.
(خانواده ها هم به جای اینکه راهنمایی کننو راه جلوی پامون بزارن چاه میزاشتن و شمشیراشونو از رو بستنو از زدن هیچ ضربه ای دریغ نکردن هدفشون به هم زدن این رابطه بود )متاسفانه یا وشبختانه خانواده ها در بسیاری از موارد درست عمل مس کنند و حق به جانب انها است!ایا تا کنون فکر کرده اید که خانواده شما و سعید تنها کاری را انجام داده اند که فکر می کردند بهترین راه برای فرزندانشان است؟والدین همیشه در حد توان و دانششان فرزندانشان را تربیت میکنند.والدین ما به روش خودشان ما را دوست دارند ودر مورد اینده ما نگرانند نه به روش ما!!!
(چشمم به اینه که سعید یک کاری انجام بده یک ذره امیدوار بشم.من باید اونو حمایت کنم خیلی دروغ میگه خیلی اصلا هیچ چیز رو جدی نمیگیره از کنار همه چیز راحت میگذره)افرادی که مواد مصرف می نمایند یا اینکه درمانشان جدی نمی گیرند و دچار لغزش می شوند قادر به تصمیم گیری درست نیستند حتی در موارد بسیار کوچک از قبیل انتخاب نوع غذا یا لباس!شما چطور از این فرد انتظار دارید شما را حمایت کند یا اصلا به شما و اینده شما درست فکر نماید؟
( اصلا براش مهم نیست چه بلایی داره سر خودشو و من میاره.)آگر قرار است بلایی سر کسی بیاید قطعا ان فرد شما نیستید بلکه سعید است!چرا اجازه می دهید فردی که شایستگی تصمیم گیری ندارد زندگی شما را نیز تحت تاثیر قراردهد؟این افراد تفکر منطقی خود را از دست می دهند.چطور می توتنند تصمیمی منطقی بگیرند؟
در اولین گام به این سوال ها پاسخ دهید که فرزانه از زندگی چه می خواهدبه چه قیکتی؟و چه بهایی؟زمان برای فرزانه چگونه تعریف میشود؟
امید وارم پاسخ مناسب را پیدا کرده باشید اما اگر هنوز هم به مشاوره نیازمندید (شما ۱۰ سال حرف برای زدن دارید)و به هر دلیلی نمی توانید به این کلینیک مراجعه نمایید بهتر است به یکی از همکاران ما در نزدیکی منزاتان مراجعه نمایید.به امید اینده ای روشن و آرامش برای فرزانه.